| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
روزی روزگاری در زمان های قدیم مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت
یک روز می خواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود
به شاگردش گفت : این کوزه پر از زهر است
مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی
شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد واستادش رفت
شاگرد هم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت
و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت
و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید
خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید : چرا خوابیده ای؟
شاگرد ناله کنان پاسخ داد : تو که رفتی من سرگرم کار بودم
دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت
وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم
و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم
رمز عبور را فراموش کردم ؟ آمار مطالب کل مطالب : 2226 کل نظرات : 13 آمار بازدید بازديد امروز : 290 نفر بارديد ديروز : 18 نفر ورودی گوگل امروز : 29 نفر ورودی گوگل ديروز : 2 نفر بازديد هفته : 308 نفر بازديد ماه : 911 نفر بازديد سال : 49121 نفر بازديد کلي : 169633 نفر وضیعت آنلاین افراد آنلاین : 1 نفر |
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 308
بازدید ماه : 911
بازدید کل : 169633
تعداد مطالب : 2226
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1