| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
در یکی از روستاهای شهر رم پیرمرد ثروتمندی زندگی می کرد که تنها بود
او دارای صورتی زشت و بدترکیب بود
شاید به خاطر همین بود که هیچکس نزدیک او نمی شد
و همه مردم از او کناره گیری می کردند
قیافه ی زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد
رفتارهای بد اهالی دهکده باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود
او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی شده بود
سال های زیادی این وضعیت ادامه داشت
تا اینکه یک روز همسایه ای جدیدی در کنار خانه ی پیرمرد سکنی گزید
آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر بچه ی زیبایی داشتند
یک روز دخترک که از وجود پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او در حال گذر بود که
ناگهان پیرمرد هم بیرون آمد و نگاهشان در هم گره خورد
اما اینبار مثل همیشه نبود دخترک نه ترسید نه فرار کرد
حتی با لبخندی زبا به پیرمرد نگاه کرد و بعد از چند ثانیه سلام کرد و رفت
طرز برخورد دخترک چنان در پیرمرد تاثیر گذاشت که او هر روز به بهانه های مختلف بیرون خانه می آمد تا دخترک را ببیند
دخترک هم به این موضوع پی برده بود و هم روز بیشتر به پیرمرد محبت می کرد
دخترک بهمراه خانواده اش یک هفته به مسافرت رفتند و بعد از برگشت متوجه شد خبری از دوست پیرش نیست
دو هفته بعد پستچی نامه ای در خانه ی دخترک آورد
وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که تمام مال و اموالش را به نام دخترک کرده بود
و در پایان وصیت نامه نوشته بود
تو وارث آمدن لبخند بر روی لب من بودی !
رمز عبور را فراموش کردم ؟ آمار مطالب کل مطالب : 2226 کل نظرات : 13 آمار بازدید بازديد امروز : 3988 نفر بارديد ديروز : 770 نفر ورودی گوگل امروز : 399 نفر ورودی گوگل ديروز : 77 نفر بازديد هفته : 3988 نفر بازديد ماه : 9745 نفر بازديد سال : 14929 نفر بازديد کلي : 135441 نفر وضیعت آنلاین افراد آنلاین : 1 نفر |
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 770
بازدید هفته : 3988
بازدید ماه : 9745
بازدید کل : 135441
تعداد مطالب : 2226
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1